سه سالگی صدرا
صدرای من هم بالاخره سه ساله شد. امسال چهارمین سالی هست که مهرماهش با سالهای گذشته بسیار تفاوت کرده و فکرشو میکنم هر چند خیلی ماجراها با هم داشتیم ولی بازم زود گذشت و انگار همین چند وقت پیش بود که یه پسر کوچولو به جمع ما اضافه شد و اون روزهای اول من حسابی گیج و ویج بودم و نمی فهمیدم کی روز میشه و کی شب و اصلا دیگه تقویم و روز و .. برام مهم نبود (البته نمیدونم چرا ازونموقع تا حالا این گیجی بهم موند ) و همه فکر و ذکرم شده بود این که الان پسر کوچولو کی بیدار میشه و شیر میخواد و دلش درد می کنه و گریه میکنه و ... هر چند سه سال پیش که بدنیا اومدی من و بخصوص بابا روزهای سختی را می گذروندیم و خاطرات خوشی از اون روزها ند...
نویسنده :
مامان صدرا
1:10